من بیشتر از تنهایی، ترسش رو دارم من نمی‌خواستم با سحر بهم بزنم من دوستش داشتم از حرف زدن باهاش لذت می‌بردم اون تنها دوستم بود من سانی رو هم از دست دادم هیچ دوستی ندارم همش فکر می‌کنم اگر خواستم حرف بزنم به کی بگم اون بهم گفت ما واسه هم اررش قائل نیستیم و به احترام گذشته پای هم موندیم ولی من به خاطر گذشته پاش نمونده بودم من دوسش داشتم واقعا و می‌دونید؟ می‌دونم اگر برم سراغش دیگه رابطمون مثل سابق نمیشه من خیلی تنهام و خیلی می‌ترسم کاش یه خواهر داشتمداشتم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Idk دانلود سرا ofcolors فروشگاه اینترنتی محلات مارکت دانش پرستاری: از کلاس درس تا جامعه فلزیاب پالسی 09102191330 تولیدی کتری قوری Memaribank داسنها و متنهای نویسنده ی ۱۲ ساله نیکتا ناصراحمدی